ظهور طالبان در سال۱۹۹۴ ظاهرا یکی از پیچیدهترین معماها در سیاست کنونی افغانستان شمرده میشود. ۳«آنچه که در توضیح ماهیت و اهداف گروه طالبان، چه در زمان حاکمیت و چه بعد از فروپاشی رژیم آنان، واضح و تجربه شده است، این است که طالبان یک گروه ایدیولوژیک، ساختارمند و با مدعاهای مذهبی، قومی و سیاسی مشخص، پایگاهها و زمینههای اجتماعی مشخص و پشتوانههای خارجی شناخته شده میباشند که بسیار به زبان ساده، اهداف استراتژیک، اصول و رویهی سیاسی و حکومتی خویش را بیان و اثبات کردهاند و در یک جمله و تعریف خلاصه میشود: ایجاد حاکمیت تکقومی با مبانی ایدیولوژی شدیدا بنیادگرایانهی مذهبی»۴ با توجه به این میتوان گفت؛ طالبان معجونی از ایدیولوژی مذهبی و ناسیونالیسم قومی (Ethno-Nationalism) است. اینکه گروه طالبان بهعنوان یک گروه ایدیولوژیک تعریف میگردد، به هیچ وجه در تقابل با این ادعا که گفته میشود استخبارات بعضی کشورها بهخصوص پاکستان و عربستان صعودی در ایجاد این گروه سهم فعال داشتند، نمیباشند. گروه طالبان بدون شک، «از آسمان نازل نشدهاند، بلکه از یک دایره نظامی و سیاسی و مالی بیرون آمدند.»۵
به هر حال، اینکه طالبان بهعنوان یکی از مظاهر بنیادگرایی دارای چه نوع کرکتر و ویژگیهایی میباشند، گیتاساگال و نیرا یووال دیویس، هردو معتقدند که بنیادگرایی بهعنوان یک مقوله تحلیلی، سه خصیصه عمده دارد: «یک، طرحی برای کنترول بدن زنان است. دو، نوعی عمل سیاسی است که کثرتگرایی را رد میکند. سه، نهضتی است که با قاطعیت از ادغام دین و سیاست بهعنوان ابزاری برای پیشبرد اهداف خود حمایت میکند.۸ گروه طالبان نیز بهعنوان نمونهای از بنیادگرایی، افزون بر موارد قبلی دارای این ویژگیها میباشند. طالبان، از ادغام دین و سیاست و استفاده از آن بهعنوان ابزار در پیش برد اهدافشان کار گرفتهاند.۹ با تنوعی قومی- مذهبی در جامعه سخت مبارزه کردند۱۰ که در ذیل روی هر کدام میپردازیم.
طالبان هم «آرزوی صرف» تطبیق شریعت را دارند. البته، شریعت طبق برداشت خود آنها، نه فراتر از آن.۱۲ آنان مثلا اسلام را به طول ریش مردان و مساله اشکال شرعی داشتن و یا نداشتن قوزک پای زنان فرو کاستهاند.۱۳ طالبان میگویند که ما در افغانستان «امارت اسلامی» میسازیم۱۴ بدین ترتیب جنگ آنها در طی دهسال اخیر اساسا برای احیای «امارت اسلامی» بوده است.
در مقابل، نظام سیاسی کنونی افغانستان، برآمده از آرای مردم است و مبتنی بر قانون اساسی بهعنوان محصول قرارداد اجتماعی است. با این حساب، گروه طالبان و دولت افغانستان به این پهنا که یکی مشروعیتش را از آن خدا و دیگری از مردم میداند کاملا متفاوت است. در نهایت، این تناقض را میتوان اینگونه توضیح داد که «برای بعضی مردم، دموکراسی ممکن است بهمعنای حکومت مردم بر مردم با شرکت در حاکمیت باشد… و اسلام بر ضد چنین دموکراسی است. » ۱۵
۲٫ استراتژی جهاد؛ جنگ علیه کافران
گروه طالبان تمام اقدامات تروریستیشان را در جریان دهسال اخیر جهاد معنی کردهاند؛ جهاد به معنی جنگ علیه کافران. «هدف جهاد، براندازی قدرت کافران موجود یا درهم کوبیدن نیروهای متجاوز ]بوده[ است. و نیروهای مسلح مجاهدین (طالبان) وسیلهای برای این کار است».۱۶ بنابراین، سوء فهم از جهاد یا فروکاست آن بهمعنای جنگ، سبب شده که گروه طالبان از هیچگونه اقدامات تروریستیشان برای قتل انسانها و ایجاد رعب و وحشت در سطح کشور دریغ نکنند.
احمدرشید نویسنده معروف پاکستانی میگوید: «جنبشهای جهادی جهانگیر امروزی، از طالبان در افغانستان گرفته تا القاعده جهانی اسامه بنلادن و حرکت اسلامی ازبکستان، جهاد اکبری که پیامبر به آن توصیه میکرد را نادیده میگیرند. جهاد اصغر را به مثابه فلسفه سیاسی و اجتماعی جامع و کامل خود بر میگزینند. با این وصف، در هیچ اثر مکتوب یا سنت مسلمین نیامده است که قتل مردان، زنان و کودکان غیرمسلمان و یا حتا همکیشان مسلمان بیگناه براساس قومیت، فرقه یا اعتقاد، در جریان جهاد، مجاز است. همین تحریف معنای جهاد- بهعنوان توجیهی برای قتل عام افراد بیگناه- بخشی از بنیادگرایی افراطی نوین تندروترین جنبشهای اسلامی معاصر را تعریف میکند.» ۱۷
علاوه بر آن، تراژدی طالبان اینجاست که آنها «فاقد هرگونه مرامنامه اقتصادی، طرح برای حاکمیت بهتر و ایجاد نهادهای سیاسی و برنامه برای مشارکت دموکراتیک مردم در روند تصمیمگیری دولت اسلامی آیندهشان هستند.
آنان به یک رهبر منحصر به فرد و فرهمند یا امیر متکیاند تا سازمان یا حزبی دموکراتیکتر جهت حکومت.» ۱۸ این گروه، حتا ترم «رییسجمهور» را که برآمده از آرای مردم باشد نیز نپذیرفته و همواره از «امیر» و «خلیفه» سخن میگویند. در این ارتباط، نقطه اختلافی دیگر نیز میان دولت افغانستان و گروه طالبان وجود دارد. گروه طالبان، دولت افغانستان و نیروهای خارجی به رهبری ایالات متحده امریکا را کافر تلقی میکنند و حضور آنها را تجاوز. در حالیکه، نه دولت افغانستان غیراسلامی بوده و نه هم حضور نیروهای خارجی در افغانستان تجاوز میباشد.
نیروهای نظامی جامعه جهانی به رهبری ایالات متحده امریکا براساس فیصله کنفرانس بن و موافقتنامه شورای امنیت سازمان ملل در افغانستان حضور یافتهاند.۱۹ افزون بر آن، شهروندان افغانستان، حمله نظامی ایالات متحده امریکا بهشمول سایر متحدینش در افغانستان برای برچیدن بساط حاکمیت طالبان در آن وقت را یک تحول و گذار به دموکراسی تحلیل میکنند. چنانکه در خیلی از کشورهای جهان سوم حملات بیرونی سبب گذار به دموکراسی گردیده است. ۲۰
۳٫ پرخاشگری؛ ستیز با کثرتگرایی یا قبول اقلیتها
نفی کثرتگرایی مشخصه دیگر گروه طالبان است. توضیحی را که احمدرشید، مولف کتاب طالبان از آغازین اقدامات طالبان در شهر مزار ارایه میکند موید و نشاندهنده این امر میباشد. رشید مینویسد: «با تسخیر شهر مزارشریف، طالبان یکبار دیگر قتل عام و نسلکشی را با تمام وحشت و درندهخویی در انتقام واقعات یک سال قبل شکست انجام دادند. یک قوماندان طالبان اظهار داشت که ملا عمر اجازه داده بود برای دو ساعت قتل عام و کشتار صورت گیرد ولی ما دو شب و روز تمام کشتیم و قتل کردیم. طالبان با هیجان و دیوانهوار سوار بر «پک اپ»هایشان در کوچه و بازار به چپ و راست فیر میکردند و میکشتند، هیچ شی متحرک و جنبنده امان نداشت. فروشنده، خریدار، کراچیوان، گادیوان، دستفروش، زن، مرد، طفل و حتا حیوانات به شمول خر، گاو، گوسفند و بز آماج فایرهای مسلسل قرار گرفتند. جادهها، بازارها و کوچهها از خون، اعضا و اجساد مردگان مملو بود و به دستور طالبان هیچ کس حق نداشت تا شش روز اموات را دفن کنند.
ملا نیازی والی جدید طالبان ساعاتی پس از تقررش در مسجد جامع شهر اعلام کرد که «شیعهها مسلمان نیستند. بنا شیعههای مزار سه راه را در پیش دارند یا سنی شوند تا در امان بمانند، یا نزد باداران خود به ایران بروند و یا بمیرند.» ۲۱ از گزارش رشید، اینگونه فهم میشود که گروه طالبان کثرتگرایی و یا حقوق سایر اقلیتهای قومی و مذهبی در افغانستان را بهعنوان یک اصل نمیپذیرند. همچنان که طالبان در جریان پنج سال (۱۹۹۶-۲۰۰۱) حاکمیتشان در افغانستانستیز با اقلیتهای قومی را به نمایش گذاشتند و کثرتگرایی را در ابتداییترین تلقی آن، نیز بهرسمیت نشناختند و نخواهند شناخت.
۴٫ نفی حقوق زنان یا پذیرش آن
طالبان از لحاظ فکری و ایدیولوژیکی متاثر از تفکر دیوبندیاند.۲۲ دیوبندیها به زنان نقش محدود قایل بودند و با یک رویکرد افراطی سایر ادیان و مذاهب را نادرست دانسته و رد میکنند، مثلا مذهب اهل تشیع را نیز «رافضی» تلقی نموده، نفی میکنند.۲۳
طالبان با تسلط بر شهر کابل «شدیدترین تعبیر قوانین اسلامی را که در هیچ گوشهای از جهان اسلام سابقه نداشت، مورد تطبیق قرار دادند، مکاتب دخترانه مسدود گردید، ]حتا[ زنان نمیتوانستند از منازلشان خارج شوند.»۲۴ چنانکه دیویس نیز میگوید؛ ««بنیادگرایی از هر نوع که باشد، هدفش اعمال کنترول بر بدن زنان است. آنان، همگی بر چهره پوشیده، منفعل، و مقهور زن مسلمان تاکید دارند.۲۵ این نکته اگر برای دیگران پوشیده و مغفول باقیمانده باشد؛ زنان افغانستان آن را به تمام معنی تجربه کردهاند. با آنکه از حاکمیت طالبان بیشتر از دهسال میگذرد، زنان در افغانستان هنوز از سوی این گروه بهطور جدی آسیبپذیراند.
تیزاب پاشیدن بر روی دختران، ترور و تهدید به مرگ فعالان حقوق زن، مخالفت با فعالیتهای زنان در حوزه عمومی در کل موید این امر میباشد. همچنان بارها گزارش شده که طالبان، زنان را بهدلایل مختلف شکنجه، «سنگسار» و «محکمه صحرایی» کردهاند. آنها، در آخرین مورد از سپوژمی دختری ۹ ساله برای اجرای حمله انتحاری بر پوسته پولیس در ولایت هلمند استفاده کردند.۲۶ پس، بیجهت نیست که تحلیلگران از افغانستان بهعنوان بدترین جای برای زنان؛ یعنی «جهنم زنان» یاد میکنند.
نتیجهگیری
از آنچه گفته آمد به جرئت میتوان چنین نتیجه گرفت که طرفین مصالحه یعنی دولت افغانستان و گروه طالبان دارای «تفاوت ذاتی»اند که در چهار مورد بحث گردید. گروه طالبان در عرصه سیاست احیای امارت اسلامی را میخواهد، حالانکه دولت افغانستان مبتنی بر حاکمیت مردم بوده، «خلافت اسلامی» و «احیای امارت اسلامی» را نمیپذیرد. طالبان تمامی مدعیات خود را در قالب استراتژی جهاد پیگیری میکنند. از نظر دولت افغانستان اما جهاد آنها چیزی جزء ترور و وحشت و دهشت نیست.
دولت افغانستان کثرتگرایی را بهعنوان یک اصل پذیرفته و مکلف بر تامین حقوق اقلیتهای قومی- مذهبی میباشد. در مقابل گروه طالبان با آن سر ستیز داشته و برایشان چیزی جزء واژگان نامانوس و بیمعنای نیست. سرانجام، دولت افغانستان از ارزشهای حقوق بشر و حقوق زنان پاسداری میکند. در صورتیکه گروه طالبان بهعنوان یکی از مظاهر بنیادگرایی دقیقا در نکته مقابل آن موضع دارد. پس، با وجود این اختلافات ماهویی و نبود یک نکته مشترک بین طرفین، «پرسش اساسی این است که مقامات افغانستان برای طالبان چه امتیازاتی در دولت قایل میشوند و بر مبنای چه معیارها، مکانیزم و اصولی با این گروه تندخو و مغرور میخواهند به توافق و مصالحه برسند؟ آیا این توافق براساس تشکیل دولت ایتلافی «طالبان- دموکراتیک» میتواند باشد که سرشار از تضاد و تناقض خواهد بود؟ و اصول اندیشهای مذهبی- قومی طالبان که جز انحصار قدرت و دیکتاتوری شریعت، مبنای تیورک دیگری در اندیشه دولتسازی نمیشناسد، چگونه با قانون اساسی، شعارهای مدنی، مشارکت قومی و مدارای دموکراتیک که مورد ادعای دولت انتخابی بود، مطابقت و همخوانی خواهد داشت؟»۲۷
بدین ترتیب، سخن اساسی این نوشته را به تکرار باید گفت که این تناقض آشکار بین طرفین از یک طرف دشوار است که باعث تفاهم و گفتگو گردد و از سویی هم سبب گردیده که سیاست صلح دولت افغانستان با گروه طالبان نتیجهای محسوس در پی نداشته باشد؛ یعنی منتج به تامین صلح نگردد. همچنان، رهبران گروه طالبان «میهراسند که صلح به اضمحلال جنش آنها بینجامد. به همین لحاظ، از تغییر و تحول در خط مشیهایشان رویگردانند» و صلح نمیکنند.