صدای زن رنجدیدهء افغان (معرفی شاعر)

imagesعزیزه عنایت درســال ۱۳۲۶ خورشیدی درولسوالی اندخوی ولایت فاریاب پابه عرصه وجود گذاشته پدربزرگوارش نسبت وظیفــۀ افسری در کابل متوطن گردیده که وی نیزتحصیلاتش رابه کابل به پایان رسانیده ومدت 25 سال درادارات دولتی منحیث مامور دولت ایفای وظیفه ، وده سال اخیرماموریتش را منحیث مدیرعمومی سوانح وزارت آب و برق آنزمانمصدر خدمت گردیده است .همچنان مدت هشت سال افتخار شاگردی مرحوم جناب عبدالحمید اسیر مشهور به( قندی آغا) بیدل شناس معروف کشور را نیز دارد.
ازسال 1999 میلادی پناهندۀ کشورهالند گردیده که فعلاً هم درکشورهالند زندگی می نماید.
وی دارای دوپسرودو دخترمیبا شد که همه به سویه ء لیسانس دررشته های ادبیات وانجنیری تحصیل کرده اند .
خانم عنایت درکناروظایف بیرون از منزل وتربیۀ فرزندان ازسال 1354 هجری شمسی با سروده ها و مقـالاتـش همیشه درخدمت مردم وطن قرار داشته ودرد های جامعـۀ رنج دیده افغان را مخصوصاً زنان ستم دیدۀ کشوررا درشعرها ومقالاتـش انعکاس داده وصدای زن رنج کشیدۀ افغان را بلند کرده است که ازآنزمان تاکنون او با روزنامه های داخل وخارج وطن وسایت های انترنتی، انجمن های اجتماعی افغانها درهالند همکاری داشته ودرکشورهالند بعدازآموختن زبان هالندی بحیث معلم درمکاتب هالندی،برای اطفال هالندی درس کلتوری افغانستان را تدریس مینماید.
همچنان ازبا نوعنایت تاکنون پنج مجموعۀ شعری بنام های سیر زندگی، فروغ سحر،اندوه غریبان،دخت غروب، مرد اسیر که داستان میباشد به چاپ رسیده و بدسترس علاقه مندانــش قرار گرفته است قابل یادآوری است که سه اثر دیگر نیز آمادۀ چاپ دارند که موفقیت برای شان آرزو داریم . دوسروده از ایشان:

روز بين المللی زن

زنان موجود زيبـا ی زمــا ننــــد
امیــد هستـــی اهــل جهــا نــنـــد
زنان شمع و چراغ خانه با شند
بــدرد خـانمـان مــرهم بپـــاشنــد
بيــا ای زن کنــم و صف نيکــو يت
جها ن تاريک بی مهتا ب رو یــت
تــو يی از آ فـرينش تــا به ا مـر وز
گهی مادر گهی همــراز دلسـو ز
بدستت پــروريــدی کو د کـــا نی
که گردد هر يکی مرد ی زمـــا نی
بــرآئيـد بـــانــوان از بنــد و عسـرت
چرا ديگـر پـذ يريـد ياس و حسرت
زن امــروز حســرت کی پــذ یـــــرد
چو مــردان بهر کــاری سهم گيـرد
خوشــا تجليل ايــن رو ز خجستــه
بــه گيتی شــادی نسـوان بگشتــه
چنيــن روز گـــرامیـــــت مبــــــارک
ســرور و شـــاد کـامیــــت مبــارک
مبــارک بــاد (عـزیـزه) روز نســوان
بــه جمله خو اهــران نســل دوران
__________

سکوت شب !

شب درسکوت و خامه بدستم شتاب داشت
گویا زشوق واژه بخود پیچ وتــاب داشــت
تــا مـینـوشــت رمــز محـبـت زســـوز دل
دل دردرون سیـنه شـــرار وعــذاب داشت
ازپشـــت پنجــره بــه تمـاشــای شـب شـدم
دیــدم زابــرمــاه بــرویــش نـقــاب داشــت
بــاران بـه شیشه میـزد ومستـانـه می فتـیـد
مستــی زابـرسرکش ویـا ازشـراب داشت؟
تنــد بــاد شب زهــرسـوشتـــابنـده میـرسید
آن درغـــریــووآمـدنش هـم عـتـاب داشـت
دیــدم بــدســت بــاد، گــلی پــرپــر خــزان
بـرلـب شکـایتی زفـلک بی حســاب داشت
دیـشـب (عزیزه) تــاسحــرم بــا نــوا ودرد
چشمم هـوای گریه ودوری زخواب داشت

 

ارسالی عنایت الله محمدزایی

Comments are closed.